فرستنده: فرشید و مهسا از شهرستان عجب شیر

ساخت وبلاگ

فرستنده: فرشید و مهسا

از شهرستان عجب شیر

تقدیم به کامران جان استادعزیزمان:


استادم چه آرام بر منبر سخن تكيه می زنی تا شهابِ ثاقبِ سخن

به سمت اهريمن

سكون وپستی و رخوت نشانه كنی ،

جواهر كلامت را بر سطحی از تاريكی پاشاندی تا معرفت بگسترانی و

رنگ رنگ بهار

را هديه كنی . تو بهار مكرری كه

با حضور حيات بخش خويش زمستان نادانی را پايان ميدهی . به سخن كه

می ايستی

پنجره ای از اميد می گشايی.

دغدغه ات هميشه اين است که حيات مابر مدار ارزش ها و کرامت

انساني بچرخد

چون عشق خدا، آل نبی قرآن و چهارده معصوم

راه و رسم شاگردانت می باشد و هيچ بيگانه ای را

قدرت تجاوز به فرهنگ و ارزشهای

دينی و ميهنی نداشته باشد

وقتي كشتی عمر از مسير زندگی عبور می كند،دستان تو لبريز

از فانوس می شود

واز امواج سهمگين ايام،عبورش می دهی و چون نسيمی كه

كشتی را به سمت

ساحل سعادت و خجستگی

هدايت می كند بر بلند ای كلمه می ايستی و <<ديدارآشنا>>

را مژده اش میدهی

....استادم باچه کلمه ای وصف کنم

این همه زیباییت را...

سلام خدمت بانو مهوش مدیریت محترم مهوش همه جا

و سلامی از دل به استادعزیزمان استاد دبندارکامران.


تقدیم باعشق به استادعزیزمان کامران:

روزگاری جهل بر جانم نشست

جهل تیره چهره ی جانم شکست

آمدی با صبر و مهر و یک قلم

تیره ی جان مرا تو دم به دم

با شکیبایی چه نیک آراستی

جهل را در مان شیرین کاستی

ای فرشته آمدی دیوم رمید

إقرأ رحمان به جانم پر کشید

<< من نمی دانم >> پرید از خانه ام

تا کنار شمع تو پروانه ام

تو کامران شعله ی جان منی

فصل دردم قرص درمان منی

من تمامی خاکم و گِل می شدم

بسته ی دنیا و منزل می شدم

تو مرا منزل سمایی کرده ای

از نهایت رو نمایی کرده ای

از زمینم برده ای تا سوی او

لایق تو جنت و مینوی او.....

خیلی دوستتون داریم استادجان......

مدیریت مهوش همه جا:

سلام بر شما شاگردان استاد دیندار (کامران)

ازشعر زییایتان و بازدید ولطفتان ممنونم


خداحافظ تابستان

سلام پاییز

با سکوت می گذرد تا برگی نریزد

و خویش را برای سفری آماده می کند

لحظاتی نمانده است

گذر از جاده فصل

که تحمل آن را غم پاییز تواند و بس

تابستان در کشاکش گذر زمان

زخم بر پیکر ودلی پر خون با غم بسیار

که همه را در پاییز گذاشت و رفت

همین شد که پاییز را غمی جانکاه دارد

و همراه آن هست

وسر در گریبان دارد از غم دوست

و فقط به گوشه ای نشسته احساس خود را

با باد و برگ زمزمه می کند

غم و رنگ و صدای سکوت جلوه پاییز

ریزش غم را در پرواز برگ که جدا از

شاخه شد و چرخ زنان خویش را درمسیر باد

نهاد تا رنگ غمش را با غم دیگران شریک سازد

سلام بر پاییز

سلام بر همدم غم عاشق

سلام برفصل عاشقانه های غمناک

سلام بر ریزش برگهای ز معشوق جدا

سلام بر کوچه و خیابان که فرش شده

از رنگهایی پاییزی

و سلام بر خدای رنگهای پاییز

که همه ازاوست

سلام خدمت مهوش عزیز.وباتشکرازسایت زیباتون.

وسلامی ازدل وجان تقدیم استادعزیزترازجان استادکامران.....


مـا شبـی دســت بـر آریـم و دعـــــایـی بـکـنـیـم

غـم هـجــران تـو را چـــــــــاره ز جـایـی بـکـنـیـم

دلِ بـیـمـار شــد از دست ، رفـیـقـــــــان مــددی !

تـا طـبـیـبـش بـه سـر آریــم و دوایــی بـکـنـیــــم

آن کـه بی جـرم بـرنـجـیـد و بـه تـیـغــم زد و رفـت

بــازش آریـــــد خـــــدا را کـه صـفـــایـی بـکـنـیـم

خـشـک شـد بـیـخ طـرب ، راه خـرابـات کجاست؟

تـا در آن آب و هـــــــــوا نـشـو و نـمـایی بـکـنـیـم

مــــــدد از خـاطـــر رنــدان طـلـب ای دل ! و ر نـه

کـار ، صـعـب ست ، مـبـادا که خطـایی بـکـنـیــم..


خیلی دوستتون داریم استادکامران

MAHVASH همه جا ...
ما را در سایت MAHVASH همه جا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3mahvash4 بازدید : 143 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 20:49